Klik hier voor meer gratis plaatjes در وبلاگ پرنیان طلا" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" />
پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

پرنیان طلا

روز دوم در مهد کودک و گریه پرنیان

٤ مهر بو د که صبح ساعت ٩ پرنيان خانم با ماما جونش به مهد رفت ولي بعد از وارد شدن به مهد شروع به گريه کرد و ميگفت نليم نليم مهد کودک دوش نداله... خلاصه مربي پرنيان رو تحويل گرفت و مامان جون به خونه اومد ولي ساعت ١١:٣٠ بود که با خونه تماس گرفتن و گفتن بيايد ببريدش گريه ميکنه و ميترسيم که تاثير بد روش بذاره خلاصه مامان جون رفت پرنیان رو به خونه اورد و مثل اینکه کلی هم گرسنش شده بود و بیشتر از همیشه غذا خورد.نوش جونت مامانی خلاصه قرار شد که ديگه به مهد نره تا کمي بزرگتر بشه ...        ...
18 مهر 1392

روز اول در مهد کودک

امروز سوم مهر جيگر طلاي مامان ساعت ٨:٣٠ دقيقه از خواب بيدار شد و بعد از خوردن صبحانه آماده شد تا به مهد بره. مامان جون تعريف ميکرد وقتي وارد مهد شديم دويد و به داخل مهد رفت و انگار نه انگار که من باهاشم و خيلي خوب با بچه ها ارتباط برقرار کرد..کلي بازي کرده بود و همون روزي که از مهد اومد فقط ميگفت : باب اسفنجي!!! احتمالا اون روز شعر باب اسفنجي رو خونده بودن...که بعدا باباش براش عروسک باب اسفنجي رو خريد که خيلي دوستش داره..و عکس باب اسفنجي رو هر جا ببينه با ذوق و شوق زيادي ميگه باب اسفنجي باب اسفنجي!!!!!! ...
3 مهر 1392

ثبت نام در مهد کودک

روز دوم مهر بود که با بابايي رفتيم براي ثبت نام .وقتي رسيديم خيلي خوشحال شدي و بالا وپايين ميپريدي و يکجا بند نمي شدي خلاصه بعد از کمي صحبت با مدير مهد ثبت نام انجام شد عسل مامان به اتاق اسباب بازيها رفته بود و يک خرس عروسکي رو به بغل گرفته و از اتاق بيرون اومد و ميگفت پرنيانه يعني ماله پرنيانه که کلي از دستش خنديديم و باهزار ترفند از مهد در حاليکه پرنيان خانم گريه ميکرد خارج شديم وقرار شد که از فردا صبح وقتي عسل خانم از خواب بيدار شدن با مامان جونش به مهد بره و تا ظهر اونجا باشه  ...
2 مهر 1392

بدون عنوان

روز پنج شنبه٢١ شهريور بود که با پرنيان خانم براي اولين بار رفتيم مهد کودک که هم فضا و شرايط اونجا رو ببينيم و هم ببينيم عکس العمل پرنيان کوچولو رو.... خيلي دوست داشت و حسابي کنجکاوي کرد و به همه جا سرک کشيد و کلي سرسره بازي کرد و موقع برگشت کلي توي راه گريه کرد و با زبون شيرينش ميگفت : مهد کودک دوش داله. مهدکودک دوش داله.. و ماجرا ادامه دارد......   ...
23 شهريور 1392
1