پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنیان طلا

باغ گلها

بعداز ظهر جمعه 29 فروردين به همراه خاله ها به نمايشگاه گل پارک چمران رفتيم شما و آقا طاها خيلي شيطنت ميکرديد خلاصه اجازه نداديد که من و بابا امير خوب از منظره گلها استفاده کنيم بعدش هم بارون شديدي گرفت و برايشام هم همگي بيرون رفتيم ولي جدا از شيطنتهاي شما دو تا وروجک خيلي خوش گذشت و کلي عکس گرفتيم که چند تا شو براتون ميذارم... ...
2 ارديبهشت 1393

چرب زبوني

ماماني وقتي شيطنتي ميکني و مامان از دستت ناراحت ميشه  بهت اخم ميکنم و خودت زود متوجه ميشي و به قولي مياي منت کشي ميکني دستات رو دور گردنم حلقه ميکني و ميگي ""از دستم ناراحتي؟؟؟ماماني الهي دورت بگردم، خيلي دوست دارما، برات تنگ شده ، حرف تورو گوش ميکنم"" منم خندم ميگيره وتسليم ميشم و همه چيز به خوبي تمام ميشه!!!!! ...
22 اسفند 1392

اي کلک

د يشب حدود ساعت 11 بود که بردم بخوابونمت ماماني ولي از اونجاييکه خوابت نمي اومد و سرحال بودي هي بهونه ميگرفتي اول گفتي آب ميخوام،بهت آب دادم نوش جونت،بعد صداتو آوردي پايين و در حد پچ پچ کردن و اومدي دم گوشم گفتي بيا بريم بيرون کارت دارم و من هم از اونجاييکه ميدونستم داري بهم کلک ميزني گفتم ماماني الان شبه چراغهام خاموشه بايد بخوابيم دوباره بعد از چند ثانيه گفتي حرف منو گوش کن و بهم پاستيل بده!!!!تورو خدا پاستيل بده!!!!!بهت ميگم حرفمو گوش کن و پاستيل بده!!!!خلاصه تسليم شدم و اون موقع شب کارمون به جايي رسيد که براي خانم ماکاروني گرم کردم ونوش جان کردن ...
24 بهمن 1392

کيف پول پرنيان طلا

جمعه پيش بود که قرار شد شما بابابايي بريد بيرون يه چرخي بزنيد تا مامان ناهار رو روبراه کنه وقتي لباست رو پوشوندم دويدي و رفتي از تو کمدت کيف دستي کوچوچولوي صورتي رنگت رو برداشتي و رفتي پيش بابا و گفتي " تو کيفم پول بژار بلم بيرون اسمارتيش بخلم "بعدش هم منو بابايي کلي از دستت خنديديم و بابايي توي کيف دخمل طلا پول گذاشت و مثل يه خانم دست بابا رو گرفتي و بيرون رفتي فداي خانم بودنت مامان ...
24 بهمن 1392