Klik hier voor meer gratis plaatjes در وبلاگ پرنیان طلا" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" /> Klik hier voor meer gratis plaatjes" />
پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنیان طلا

داستان بيرون رفتن پرنيان خانم

وقتي بابايي ميخواد بره بيرون کار داره و قرار نيست شما باهاش بري ميگي من گناه دالم تولو خدا منم بيام و غش ميکنيم برات ماماني و لباس ميپوشونمت تا با بابا امير بري!!! يه دست کابشن و شلوار داري که براي یکسالگيته ولي امسال هم بعضي مواقع ميپوشيدي و از اونجاييکه يکبار برات توضيح دادم که اين لباس رو وقتي کوچکتر بودي و تازه بدنيا اومده بودي ميپوشيدي خيلي برات جالب بود و هر دفعه ميخواي بري بيرون ميري اون لباس رو مياري و با کلي ذوق و هيجان ميگي وقتي کوکولو بودم تازه بدنيا اومده بودم بعد لباس رو نشون ميدي و ميگي حالا اينو بپوش!!!!!!! دوست دارم اون موقع بخورمت جيگر طلاي من... ...
19 بهمن 1392

با هم کمک کنيم لباس بپوشم

ماماني عسلم جديدا توي لباس پوشيدن خيلي اذيت ميکني و همش ميخواي همه کارهات رو خودت انجام بدي و مدام ميگي بلدم تو بلد نيستي مثلا جوراب پوشيدن که به نسبت برات کار سختيه وقتي از دستشويي مياي شلوار پوشيدن که ممکنه حتي 5 دقيقه هم طول بکشه يه چيز جالب که اگه از لباس پوشيدن نااميد بشي مياي و ميگي با هم کمک کنيم بپوشيم... ...
30 آذر 1392

بدون عنوان

ديروز غروب بعد از اينکه عسل مامان ازخواب بيدار شد اومد پيشم و گفت دد.م ن هم رفتم که اماده بشم و ببرمش دد. تا فهميد که من موافقت کردم رفتم سراغ کمدش و با هيجان وصف ناپذيري که من عاشق اين لحظه ديدنش هستم لباسش رو آورد و بدون اينکه اجازه کوچکترين دخالتي رو به من تو پوشيدن لباسهاش بده بعد از يه بيست دقيقه کلانجار رفتن خلاصه لباسش رو پوشيد و بهم گفت: پوشيد .دد آخ ماماني فداي اون شکر ريختنت بشم....       ...
15 مرداد 1392
1