پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

پرنیان طلا

اخمهاي پرنيان

ديشب جمعه 18 بهمن شبي رفتيم خونه بابا جون و خاله زهرا اينام اونجا بودن و شما با آقا طاها کلي شيطوني کردي و آتيش سوزونديد .آخر شب وقتي بهت گفتم مامان بيا لباس بپوشمت تا بريم خونه اخمهاي قشنگت رو نشون دادي و ابروهاتو گره زدي به هم و با اشاره انگشت شصتت به سمت پايين و با يک لحن محکم گفتي : هميييينجا مييييمونم درست مثل اين شکلک پايين ابعدش قيافه من هم بعد از گفتن اين حرف شما درست مثل اين شکلک شد..   ...
19 بهمن 1392

حدس زدن پرنيان طلا

ديشب در مورد يه موضوعي ازت پرسيدم  ماماني حدست چيه؟؟؟ سريع يه عطسه الکي کردي و خنديدي!!!!!منم کلي برات غش و ضعف کردم ،آخه کوچولوي مامان هنوز معني حدس زدن رو نميدوني و فکر کردي که ازت ميخوام عطسه کني...   ...
19 بهمن 1392

چرت بعد از ظهر پرنيان طلا روي مبل

ماماني يکروز بعد ازظهر بود که گير دادي گفتي توي اتاق نميخوابم ميخوام روي مبل بخوام من هم همونجا خوابوندمت بعد که بابايي اومد خونه بهم گفت لپ پرنيان قرمز شده احتمالا سرما خورده ،چون من هم اون موقع مريض بودم احتمالا از ماماني گرفتي،واقعا هم شب حالت بد و بدتر شد طوريکه ساعت 2 نيمه شب برديمت دکتر ولي خدا رو شکر سريع خوب شدي. ايشالا هميشه زنده و سرحال و سلامت باشي عسلکم ...
19 بهمن 1392

فرشته قشنگ مامان ورود اسمونیت به زمین مبارک

      پرنیان ماهک مامان و بابا در یک صبح قشنگ پاییزی و غیر منتظره حدود ساعت ٥:٣٠ دقیقه بامداد تاریخ ٩٠.٧.٢٨  پاهای کوچیک و قشنگ اسمونیش رو رو چشمای ما گذاشت ..ورودت سبز و قشنگ عسلم   ...
19 بهمن 1392

داستان بيرون رفتن پرنيان خانم

وقتي بابايي ميخواد بره بيرون کار داره و قرار نيست شما باهاش بري ميگي من گناه دالم تولو خدا منم بيام و غش ميکنيم برات ماماني و لباس ميپوشونمت تا با بابا امير بري!!! يه دست کابشن و شلوار داري که براي یکسالگيته ولي امسال هم بعضي مواقع ميپوشيدي و از اونجاييکه يکبار برات توضيح دادم که اين لباس رو وقتي کوچکتر بودي و تازه بدنيا اومده بودي ميپوشيدي خيلي برات جالب بود و هر دفعه ميخواي بري بيرون ميري اون لباس رو مياري و با کلي ذوق و هيجان ميگي وقتي کوکولو بودم تازه بدنيا اومده بودم بعد لباس رو نشون ميدي و ميگي حالا اينو بپوش!!!!!!! دوست دارم اون موقع بخورمت جيگر طلاي من... ...
19 بهمن 1392