عزيز دل مامان امروز که اين دلنوشته رو مي نويسم دخترکم دو سال و سه ماه ودوازده روز داري هرروز که ميگذره من شاهد بزرگ شدن و قد کشيدنت هستم هر روز کار جديد، حرف جديد،ناز و اداهاي جديد که خودم خريدار همه اونها هستم باورم نميشه که همون دختر کوچولويي که توي بيمارستان دادن بغلم و من ميترسيدم که مبادا خداي نکرده از دستم بيافته و توان حتي تکان خوردن رو هم نداشتي حالا براي خودت خانمي شده هزار ماشالا.. .. الله اکبر به قدرت خداوند خدايا شکرت فکرش رو هم نميکردم که ورود يه فرزند به زندگي بتونه اينقققدر حس طراوت و خوشي رو القا کنه و همچنين احساس جديد و قشنگي رو يک مادر و پدر بتونن تجربه کنن... يک احساس خيلي خيلي متفاوت به ط...