پرنيانپرنيان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

پرنیان طلا

ثبت نام در مهد کودک

روز دوم مهر بود که با بابايي رفتيم براي ثبت نام .وقتي رسيديم خيلي خوشحال شدي و بالا وپايين ميپريدي و يکجا بند نمي شدي خلاصه بعد از کمي صحبت با مدير مهد ثبت نام انجام شد عسل مامان به اتاق اسباب بازيها رفته بود و يک خرس عروسکي رو به بغل گرفته و از اتاق بيرون اومد و ميگفت پرنيانه يعني ماله پرنيانه که کلي از دستش خنديديم و باهزار ترفند از مهد در حاليکه پرنيان خانم گريه ميکرد خارج شديم وقرار شد که از فردا صبح وقتي عسل خانم از خواب بيدار شدن با مامان جونش به مهد بره و تا ظهر اونجا باشه  ...
2 مهر 1392

بدون عنوان

چند روز پيش با بابايي رفتيم نداي سبز کتاب برات کلي کتاب شعر و قصه خريديم ..خيلي کتابهاتو دوست داري و وقتي درخواست بازي کردن ميکني ميري سراغ کتابهات و از ما ميخواي که برات شعر و قصه هاي تکراري رو بخونيم و هر دفعه با دقت تمام گوش ميکني وخيلي ذوق زده ميشي..مخصوصا کتاب شعر مربوط به (معرفي اعضاي خانواده مثل مامان- بابا- خاله -دايي -عمه -عمو- مامان بزرگ و بابا بزرگ) ...
24 شهريور 1392

بدون عنوان

روز پنج شنبه٢١ شهريور بود که با پرنيان خانم براي اولين بار رفتيم مهد کودک که هم فضا و شرايط اونجا رو ببينيم و هم ببينيم عکس العمل پرنيان کوچولو رو.... خيلي دوست داشت و حسابي کنجکاوي کرد و به همه جا سرک کشيد و کلي سرسره بازي کرد و موقع برگشت کلي توي راه گريه کرد و با زبون شيرينش ميگفت : مهد کودک دوش داله. مهدکودک دوش داله.. و ماجرا ادامه دارد......   ...
23 شهريور 1392

گناه داره

پرنيان کوچولو براي اولين بار در تاريخ ٩٢.٦.٢٠ لغت گناه داره رو به زبون آورد ازم شکلات دوم رو ميخواست من هم بهش ندادم چهرش رو مظلوم کرد و گفت گناه داره....... کلي از دستس خنديدم خيلي حال کردم عسلم. ...
21 شهريور 1392

بلده

الهي فدات بشه مامانت جديدا پرنيان کوچولو  وقتي دارم کاري رو براي خودم يا خودش انجام ميدم براي مثال لباش پوشيدن براش،شانه کردن موهاش،کفش پوشيدن،با اون صدا و لهجه بانمکش ميگه بلده بلده که يعني من خودم انجامش ميدم يعني واقعا عسل مامان تو اين سن ميخواد تمام کارهاش رو خودش انجام بده!!!!!!!!!
21 شهريور 1392

بدون عنوان

ديروز غروب بعد از اينکه عسل مامان ازخواب بيدار شد اومد پيشم و گفت دد.م ن هم رفتم که اماده بشم و ببرمش دد. تا فهميد که من موافقت کردم رفتم سراغ کمدش و با هيجان وصف ناپذيري که من عاشق اين لحظه ديدنش هستم لباسش رو آورد و بدون اينکه اجازه کوچکترين دخالتي رو به من تو پوشيدن لباسهاش بده بعد از يه بيست دقيقه کلانجار رفتن خلاصه لباسش رو پوشيد و بهم گفت: پوشيد .دد آخ ماماني فداي اون شکر ريختنت بشم....       ...
15 مرداد 1392

کمک به مامان جون

ديروز پرنيان خيلي شيطنت ميکرد و به مامان جونش(مادر بزرگش) اجازه نميداد که توي آشپزخونه به کاراش برسه به خاطر همين هم مامان جون پرنيان رو روي يک صندلي جلوي سينک ظرفشويي قرار داد و از اونجايي که عاشق آب بازي هست توي ظرف شستن به مامان جونش کمک کرد البته سر تا پايخودش رو خيس کرد و بعد از کلي آب بازي کردن رفت دراز کشيد و گفت هسته!!!!!!!!!!(يعني خسته شدم ..خيلي بانمک گفت عشق کردم واقعا ...
15 مرداد 1392